لعنت به این ساعت قدیم !
ساعت 6 عصر هوا تاریکه انگیزه زندگی بعد 6 عصر رو از ما میگیره ....
لعنت به این ساعت قدیم !
ساعت 6 عصر هوا تاریکه انگیزه زندگی بعد 6 عصر رو از ما میگیره ....
مامانم به آقاهِ میگه
حاج آقا راز اینکه دندوناتو تا این سن داری چیه ؟
میگه از آدمها دور بودم !
در مرور واپسین ساعات بارداری و دردهای مادرم برای به دنیا آوردن من ،
از 27 سالگیم مینویسم !
از بحرانهای 27 سالگی که برای خودم آفریدم ! بله هر سنی میتونه بحران خاص خودش رو داشته باشه فقط اسم بعضی از سنها مثلا بحران 30 سالگی یا 40 سالگی بد در رفته ...
هر لحظه از زندگی ما میتونه پر از بحران باشه اگر ما خودمون رو دوست نداشته باشیم !
ما دوست داشتن بقیه رو خیلی خوب یاد گرفتیم ، اما دوست داشتن خودمون رو هرگز ... فی الواقع احساس میکنم دوست داشتن بقیه یک غریزه اس که خود به خود فوران میکنه و مارو گاهی تا ورطه نابودی میکشونه اما دوست داشتن خودمون یک مسئله ایست که باید از همان دوران طفولیت بهمون یاد بدن ! ما رو ببرن جلو آینه و بارها بهمون دوست داشتن اون شخص توی آینه رو یاد بدن ...
امیدوارم خدای بزرگ اگر قراره به من فرزند یا فرزندانی عطا کنه که من در حقشون مادری کنم انقدر به من فرصت بده که بتونم تک تک تجربیاتم رو بهشون انتقال بدم که هرگز مسیرهای اشتباهی که من توشون قدم گذشتم اونا قدم نذارن!
من اگر خودم رو دوست میداشتم ، یا بیشتر دوست میداشتم هرگز 27 سالگی عجیب غریبی برای خودم رقم نمیزدم ! و نمیشه به هیچ کس حتی به خودم خرده بگیرم چون زندگی سراسر تجربه کردنه ...
دلم یک اتفاقی میخواد که حالم رو خوب بکنه ، اما شرایطش مهیا نیست که حتی خودم بتونم حال خودم رو خوب بکنم ...
اما ته دلم خوشحالم و ذوق فراوانی از فرا رسیدن روز تولدم دارم !
من همیشه بابت دو چیز خیلی ذوق کردم ، عکس گرفتن و روز تولدم !
و همچنان امیدوارم به 28 سالگی خودم ، به 29 سالگی و به سالهای پیش رو .. امیدوارم به زندگی و سوپرایزهای زندگی که آدمیبا امید زنده است .
و ممنونم از خدای خودم بابت دیدن 27 سالگی خودم !
میدونید چند نفر هرگز 27 سالگی خودشون رو ندیدند ؟ ولی من این فرصت رو داشتم که ببینم :-)
تولدم مبارک !
من نوشابه خور نیستم اصولا دوغ رو ترجیح میدم
اما بخوام نوشابه بخورم همیشه نوشابه زرد سفارش میدم
میگفت همیشه دوست داشتم با یکی که نوشابه زرد دوست داره مواجه بشم و ببینم چه شخصیت و منطقی داره که نوشابه زرد میخوره !!!!
امیدوارم نماینده خوبی برای همه نوشابه زرد خورها بوده باشم :-/
پیشنهاد دادند که به خاطر جناب کرونا ترم 7 رو بیخیال بشیم و این ترم رو نریم ..
ترم بهمن رو بریم و سال دیگه یه ترم اضافه برای ترمیکه نرفتیم بریم !
عملا یکسال عقب میوفتیم ، گرچه بعضی از بچهها خیلی خوب استقبال کردند اما من نمیتونم !
در روزهایی که 27 سالگی من داره پر میشه احساس میکنم تحت هیییییچ شرایطی تو زندگیم نباید کاری بکنم که عقب بیوفتم ... نه صرفا از درس ، از همه ابعاد و زوایای زندگیم !
کاش اینو مثلا من تو 20 سالگی بهش میرسیدم .. الان شاید خیلی جلوتر بودم .
الانم برای انجام خیلی کارها دیر نیست
اما دیگه وقتی برای آزمون و خطای زیادی ندارم !
تصمیم گرفتم برای کارهایی که تو ذهنم هست 100 درصد توانم رو بذارم یا اینکه کلا بیخیال بشم ، اینکه الان نشد بعدا و این حرفها فقط عمر تلف کردنه ..
حتما این ترم رو میرم که تو زمان مشخص خودش درسم تموم بشه ، خیلی از کارهای من بستگی به تایم تموم شدن درسم دارند ، خیلی از کارهام ، خییییییییییییییلی !
یا کریم مادر وقتی دید دو تا بچههاش پر و بال دراوردن و رفتن مجدد دست به کار شد که بعدیها رو متولد کنه و الان همچین خووووب جا خوش کرده و نشسته رو تخمهاش که جوجه بشن ...
با این روند که پیش بره ماهی دو تا رو پس میندازه :-/
آفرین به این همه اکتیو بودنش !
کاش میشد آمار 80 تا زایمانی که میخوام بگیرم با همین یاکریم بگیرم ، آمارم زودتر پر میشه :-))))
هر سال این موقعها که میشد خودمون میرفتیم از ولایت گردوهای خوشمزه میخریدیم ...
اما وقتی دیشب سفارش دادیم که واسمون بخرن و خشک کنن و بفرستن متوجه شدم تا عید دیگه از ولایت رفتن خبری نیست !
نه پدرم وقت میکنه مارو با ماشین ببره و نه من دیگه تایم خالی واسم میمونه که بریم ... ترس از کرونا باعث شده رو تنها گزینهای که غیر از ماشین شخصی میشد باهاش بریم ولایت خط بزنیم ، اتوبوس !
و این غمگین انگیزهِ برای من ...
100 کیلو گردو با پوست سبز سفارش دادیم ، یه چیزی حدود 33 کیلو گردو خشک میشه !
مادرم قشنگ حساب میکنه که چقدر فسنجون تو سال درست میکنه :-/ صبحهام که گردو نباشه اصلا نمیشه !
جز اقلام ضروری زندگی ما محسوب میشه :-/
کیلویی 12 هزار و پونصد تومن با پوست سبز ! روغنی و خوشمزه و تازه :-)))
خدایا بابت امروز ممنونم ...
چقدر بدو بدو داشتم
داروخانه
بیمه
دارو
انتخاب واحد
استرس زیادی داشتم
با 400 هزار تومن انتخاب واحد کردم :-/
مهور
پیتزا
احمد آباد
لب آب
انتخاب واحد کردم
هشت و نیم واحد تپل !
تماما واحدای عملی ...
رسما وارد ترم 7 میشویم :-)))
امروز به مدت طولانی تری کنار دختر همسایه بودم ...
همونی که نوشتم با همسرش دعواش شده و اونم زده دست این دختر بیچاره رو شکونده ! و حالا خودش و دختر 3 ساله اش اومدن خونه مادرش ، قهر کرده و الان خونه مادرش هست .
این دختر هیچ چیز کم نداره ! مطلقا هیچ چیز !
نجابت ، حیا ، زیبایی ، ادب ، شعور ، درک ... همه خوبیها در وجود این دختر خلاصه شده
دو سال از من کوچیکتره و انقدر سلیقه آشپزی کردن داره که امروز بهش گفتم تو خیلی خوبی ! خیلیها ! و چقدر خوب برای دخترش بلده مادری کنه ...
اصلا از وقتی این دختر با بچه اش اومدن که اوایل محرم بود این ساختمون جون گرفته ! مخصوصا طبقه ما چون تو اتاق خواب خونه ما صدای اونا کامل میاد ، مخصوصا صدای بچه اش که هی دلبری میکنه ..
نمیدونم چرا تو زندگیش شانس نداشته ، خودش که بچه طلاق بوده تا اومده بزرگ بشه شوهرش دادن و حالام شوهره اصلا عین خیالش نیست که زن و بچه داره باید سر کار بره مدام تو خونه س و خوابه و حسرت همه چیز به دل این دختر مونده ...
نگاهش که میکنم صبوری رو توی چشماش میخونم با اینکه قهر کرده و هر کی جای این بود الان ادم بی اعصابی بود اما خیلی آروم و خانم و نجیب هست ! از هیچ چیز شکایت نمیکنه ، از هیچچیز غر نمیزنه ، و از حرفاشم مشخصه دلش حتی برای اون زندگی پر از مشکلاتش تنگ شده ..
نمیدونم چرا انقدر این دختر خوبه و به دل میشینه ! و نمیدونم چرا هیچ شانسی تو زندگیش نداشته ... نه پدر داشته ، نه محبت مادریه درستی دیده ، نه هیچ وقت اعضای خانواده شو کنار هم دیده و نه حالا همسری که حداقل وظایف همسریش رو بلد باشه که پدر نداشته اقلا الان دلش گرم بودن همسرش باشه .. اعتراضم که میکنه میزنن دستشو میشکونن !
خیلی دوسش دارم
من این دختر رو خیییییییییییییییییییییلی دوست دارم !
تعداد صفحات : 0