loading...

اینجانب ، صحرا !

به هوای دلم ...

بازدید : 635
دوشنبه 2 شهريور 1399 زمان : 3:36

یاکریم‌ها نیستن

دیروز پرواز کردن رو یاد گرفتن

دیروز صبح یه صدایی اومد حس کردم پرنده‌‌‌ای ، گربه‌‌‌ای چیزی رفت جوجه‌ها رو برد سریع رفتم دیدم جفتشون هستن یکیشون از بالا پر گرفته بود اومده بود پایین دم در سالن وایساده بود داشت خونمونو نگاه می‌کرد :-)))

تو تراس مامانم طناب بسته اون یکی هم رو طناب داشت تمرین طناب بازی و تعادل می‌کرد ، خییییییییییییییلی صحنه قشنگی بود

دیروز تو محدوده تراس تمرین پرواز می‌کردن ولی جایی نمی‌رفتن

اما امروز نیستن ! کاش شب برگردن ...

چقدر زود بزرگ شدن ، چقدر زود پرواز کردن یاد گرفتن بدون اینکه پرنده‌‌‌ای دیگه یادشون بده ، کاملا غریزی بود .

رفتن که به زندگیشون ادامه بدن و چالش‌های زندگیشون شروع بشه .

رفتار مادر جوجه‌ها خیلی برام جالب بود ، برای جوجه‌هاش لونه ساخت براشون غذا میاورد ، وقتی لونه کوچیک بود خودش می‌رفت یه جا دیگه که این دو تا راحت باشن ... نیازهای اولیشون رو تامین می‌کرد اما دید که بزرگ شدن و پر و بال دراوردن خودش رفت !

گرچه ما انسانیم و نیاز به توجه و تربیت بیشتری داریم اما اصل تربیت همین باید باشه ، باید راه درست به بچه یاد داد نه فقط با کلام ، بیشتر با رفتار خودمون ! نیازهای اولیه اش رو تامین کنیم و بذاریم خودش پرواز کردن رو یاد بگیره و بپره بره دنبال ارزوها و زندگیش ...

میگفت زیبایی عشق در آزادی هست ! اینکه تو نسبت به بچه‌هات عشق داری ، نسبت به معشوقت عشق و حس قوی داری باید آزادش بذاری و کسی رو در اسارت خودت نگیری اونوقت زیبایی رابطه رو میتونی حس کنی !

عشق ناشناخته پارت 8
بازدید : 417
دوشنبه 2 شهريور 1399 زمان : 3:36

امروز صبح شیفت بیمارستان داشتم

مریض کم بود اما بخش رو عوض کرده بودند و بخش بزرگتر و مجهزتری به زایشگاه اختصاص داده بودند ...

خیلی راه رفتم ، ساعت 12 گرسنه ام بود با دوستم رفتیم دم بوفه یه چیزی بخریم بخوریم . داشتم به ابمیوه‌های توی یخچال نگاه می‌کردم که کدومو انتخاب کنم بین سیب و پرتغال مونده بودم که دیدم دوستم گفت من آب البالو می‌خوام منم با تردید اب البالو با کیک خریدم و خوردم

یه چند دقیقه بعد تو بخش نشسته بودم احساس می‌کردم حالم بده از درون حس خوبی نداشتم از مزه اون اب البالویی که خورده بودم حس بدی داشتم و به خودم میگفتم وقتی گشنه‌‌‌ای چرا باید ابمیوه‌‌‌ای بخری که ترش باشه و فشارتو بندازه و بیشتر بی حال بشی ؟

یکی از مریض‌ها رو میخواستن ببرن اتاق عمل سزارین کنن استاد گفت کی واسش سوند میذاره ؟ منم گفتم من میذارم براش ... گفت باشه برو سوند فولی بیار و بتادین و اب مقطر و سرنگ و دستکش و اینا .همه رو اوردم دستکش پوشیدم بتادین ریختم و داشتم سوند رو میفرستادم بره داخل هی میگفتم استاد بسه ؟ استاد میگفت نه بده بره داخل تا اخر منم همین کارو می‌کردم و چون نباید‌‌ان‌استریل میشد استاده خودش با سرنگ سوند رو فیکس کرد و داشت بهم میگفت سوند رو بکش بیرون ببین که چه جوری فیکس شده و من فقط لب‌های استاد رو میدیدم که داره تکون میخوره و هیچ صدایی نمیشنیدم و دیگه یادم نمیاد چی شد .... به هوش که اومدم دیدم کلی ادم دورم جمع شدن پاهامو استاده بالا گرفته بود یکی هم میزد تو صورتم

چشامو باز کردم گفتن عههههه چشماشو باز کرد سریع یکی از پرسنل گز گذاشت تو دهنم و پاهام همچنان تو دستای استاد بالا بود که خون به مغزم برسه

هی میگفتم خوبم بخدا چیزیم نیست لازم نیست انقدر نگران باشید ، استاد میگفت نههههه رنگت شده عین گچ ! تخت رو اورد جلو پاهامو فیکس کرد به تخت و رفت فشار گیر اورد که فشارمو بگیره ، بعد اینکه فشارمو گرفت یهو رنگش پرید گفت یا خدااااا فشارش 6 هست ، 6 رو 4 ! بلندش کنید بیاریدش رو تخت

با کمک دوستام بلند شدم هر کدوم یه ور منو گرفته بودن که نیوفتم میگفتم بابا ولم کنید من خوبم هیچیم نیست بخدا ، استاد میگفت داری میمیری فشارت اومده رو 6 ، فشار میت‌ها فقط رو 6 هست میگی هیچیم نیست ؟ رو تخت دراز کشیدم سرم سنگین بود و درد می‌کرد دوستم میگفت میدی سرمتو من بزنم ؟ گفتم غیر استاد کسی دست به من بزنه اینجا رو روی سرش خراب میکنم :-))) میترسیدم از سرم :-)) فکر می‌کردم عین امپول درد بکنه چشامو بستم تا سرم بهم وصل کردن اصلااااا درد نداشت ، قندی نمکی بود دیگه همه دوستام و استادم بالا سرم بودن که مطمین بشن حالم خوبه ، فشارمو گرفتن ، تب و پالس و نبض و همه چی رو چک کردن حالم خوب شد کم کم ...

استادم میگفت خیلی بهم شک وارد شد ، میگفت عدد فشارتو که دیدم دنیا رو سرم خراب شد ، هی میگفت به چیزی فکر نکن اروم باش

دو ساعتی دراز کشیدم ، سرم آبشاری می‌رفت تو بدنم و فشارم اومد رو عدد 12 ..

هیچ وقت تو زندگیم این حال رو نداشتم

اصلا تو زندگیم حتی یک بارم یادم نمیاد سرم زده باشم

بیهوشی خیلی جالبه ، فقط اونجایی که میخوای تعریف کنی تهش میگی دیگه نفهمیدم چی شد تا به هوش اومدم ! اکسیژن که به مغز نرسه دیگه نمیفهمی‌چی شد ..

پارسال که پدر بزرگم تو کما بود فشارش رو 7 بود ، مال من امروز رو 6 بود !!!!!

خوبم الان

باید امروز رو استراحت کنم فردا پر انرژی برم بیمارستان .

و ادامه زندگی ...
بازدید : 964
جمعه 30 مرداد 1399 زمان : 12:36

بسیار به این حرفم باور دارم و معتقدم که

زیبایی واقعی و خنده‌های واقعی

از آن زنانی هست که تو رابطه شون به واقعی ترین شکل ممکن دوست داشته میشن !

خنده‌هاشون واقعا قشنگه ...

و دپرس ترین و غمگین ترینشون و عصبانی ترینشون اونایی هستن که تو رابطه شون دوست داشته نمیشن ... حالا هر چقدرم صورت زیبایی داشته باشند غم رو میشه تو چهرشون خوند .

دسته اول واقعا زیبا میخندن .

یک زن در البرز 6 قلو به دنیا آورد
بازدید : 417
جمعه 30 مرداد 1399 زمان : 12:36

جوووووجه یا کریم‌ها چه زود بزرگ شدن و پر بال دراوردن :-/

انقدر بزرگ شدن که مادره دیگه تو لونه جاش نمیشه فقط میره واسشون غذا میاره بهشون میده و خودش میره

الله اکبر از حس مادرانه این پرنده ...

این دوتا جوجه هم بزرگ شدن شبا تو لونشون نسبت به هم بر عکس می‌خوابن که جاشون تنگ نباشه

مامانم خیلی بهشون ذوق میکنه ، همش میره نگاشون میکنه

میگه جوجه‌هارو میبینه یاد دو خواهر زاده‌های فندقش میوفته :-)))

دوست داشته شدن و نشدن !
بازدید : 421
پنجشنبه 29 مرداد 1399 زمان : 5:36

ریمل برند دوسه 120 تومنی شده 300 تومن !!

برند apex خریدم 145 تومن ...

هیچ فرقی هم ندارند ، تازه apex اصلا ریزش نداره

6 ماه تمام با ریمل دوسه پایین چشم‌های من همیشه سیاه بود

خیلی سختمه که می‌خوام یه برند دیگه بگیرم ، خیلی زیاد ! خیلی مقاومت میکنم برای اینکه از نقطه امن خودم خارج نشم

نمی‌دونم چرا همیشه تجربه چیزای جدید برام سخته

هر چند خیلی وقت‌هام خوب بوده اما اون قدم اولش برام سخته همیشه

تولدت مبارک ابوفکر ^-^
بازدید : 410
پنجشنبه 29 مرداد 1399 زمان : 5:36

به نظرم خدای بزرگ

خیلی در حق بشر بویژه خانم‌ها ظلم کرده که فرایندی به اسم " تغییرات هورمونی " رو در وجودشون قرار داده ...

و بدترش اینکه این تغییرات هورمونی روی خلق و خوی فرد بسیار تاثیر گذاره و خیلی زندگی خانم‌ها رو تحت الشعاع خودش قرار میده .

تغییرات هورمونی دوران پریودی ، دوران زایمان ، بعد زایمان ، استفاده از یه سری داروها که سطح هورمون‌ها رو تغییر میده ...

حتی دوران یایسگی هم ...

یعنی بودن هورمون‌ها یه جوری عذابه ، نبودنشون یه جور دیگه

جنس زن بسیار مظلومه

چه دردهای مخفیانه‌‌‌ای که تو زندگیشون نمیکشن !

چه دردهایی که دیده نمیشن و به معنی واقعی دردن ، دررررررد ...

تولدت مبارک ابوفکر ^-^
بازدید : 400
شنبه 24 مرداد 1399 زمان : 5:37

1. برای اولین بار تو زندگیم امشب موهیتو خوردم آنچنان حالمو بد کرد از ترکیب لیمو و نعناع که نصفشو کنار گذاشتم و نخوردم ! اون نصفش هم موندم تو رودرواسی به زور خوردم ....موهیتو دوست ندارم ! من مزه شیرین رو بیشتر ترجیح میدم

2. فردا آخرین امتحانم هست ، امتحانشو بدم و خلاص ..

3. هیچ وقت به عکس ادما اعتماد نکنید ! ادما رو ببینید ، باهاشون حرف بزنید ، نظراتشونو قشنگ بشنوید ، رفتار و حرکاتشونو ببینید بعد بگید خوشگله یا زشته ... ادما رو ببینید ، ندیده هیچ نظری در مورد کسی ندید حتی از روی عکس ، حتی اگه پشت تلفن هم باهاشون صحبت کردید ! مطلقا تا کسی رو ندیدید از حرف زدن و رفتار و کردار و حرکات و همه چیزش ، نظر ندید و خوب و بد رو تشخیص ندید !

4. اینکه من خطاب به " تو یا شما " مینویسم احیانا قصد جسارت ندارم ، برای خودم مینویسم ، بعدا اگه خوندم انگار که یک نفر داره بهم اینارو میگه و تاکید میکنه ... مخاطب تمام بایدها و نبایدها و این کارو بکن و اون کارو نکن این وبلاگ تماما خودمم ! خودم ! حالا شخص دیگه‌ی هم خوند اگه خواست میتونه استفاده کنه ...

آهو نمی شوی به این جست و خیز گوسفند!
بازدید : 413
پنجشنبه 22 مرداد 1399 زمان : 17:36

یا کریممون

دو تا جوجه داره

یه سری که رفت پی غذا باید یه صندلی بذارم برم بالا تو لونشو ببینم

خیلی بالاس ، نزدیک به سقفه :-/

وای وای ننه

به اندازه کافی گوشت مرغ در استان ذخیره داریم
بازدید : 458
پنجشنبه 22 مرداد 1399 زمان : 17:36

تابستون با همه خوبی و قشنگی و مزیتی که داره اینکه مدام باید خونه رو گردگیری کنیم چون در و پنجره‌ها بازن واقعا سخته ...

این چند روز درگیر تمیز کردن و گردگیری بودم که محیط رو مناسب کنم بشینم درس بخونم .. من همیشه دوست دارم محیطی که توش زندگی میکنم تمیز باشه ! درسته یه کم نا منظم هستم و مثلا الان نمی‌دونم کارت پولمو کجا گذاشتم اما روی تمیزی حساسم ...

نظم و تمیزی دو مقوله جداست ، من رو تمیزی حساسم اما ادم خیلی منظمی‌نیستم که سعی میکنم باشم البته !

بر عکس من همسایه بالاییمون هست ، آدم منظمی‌هست اما اصلا به تمیزی توجه نمیکنه ... مثلا سالی یه بار گردگیری میکنه :-/ من میرم خونشون میشینم رو مبلاشون چون کاور دارن میدونم که حتما لباسم کثیف شده ، یا یه بند انگشت خاک جمع شده روی عسلی‌ها .... به اطراف که نگاه میکنم همه چیز درست چیده شده و همه چیز سر جای خودشه اما تمیزی در کار نیست !

خونه‌‌‌ای که تمیز باشه منو به وجد میاره

کلا رو تمیزی و پاکیزگی حساسم ، نه وسواس !

خوشبحال مامانم واقعا ... جی بهتر از این ؟ :-/

به اندازه کافی گوشت مرغ در استان ذخیره داریم
بازدید : 307
پنجشنبه 22 مرداد 1399 زمان : 17:36

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی